Lilypie Second Birthday tickers شکلات ما عليرضا: مهٔ 2010

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

تولدت مبارک






امروز روز توست عزیزترینم      و         روز خوشبختی ماست خوش اومدی به زندگیمون کوچولوی ناز


یک سال پیش همچین شبی پر بودم از استرس و نگرانی .بزرگترین استرسم بی دلیل :سلامتی تو بود .بیتشرین انتظارم برای دیدن تو بود و بیشترین خواسته ام :خوشبختی و رضایت تو بود، از این که ما باعث ورودت به این دنیا شدیم.

خدای مهربون دوتا خواسته ی اولی رو خیلی زود بهم داد ومن همچنان در تلاشم برای براورده شدن اخری که امید دارم با سعی و تلاشم در جهت خوشبختی و سعادتت روزی از زبونت این رو بشنوم که ازم راضی هستی دردونه ی من.



عزیزترینم یک سال با هم بودنمون و تغییر نقش من وقصه ی مادری من به سرعت چشم بر هم زدنی گذشت . با ورود قدمهای کوچیکت به زندگیم دریچه ای تازه به روی من باز کردی .(در همین جا هر چی در این شب نوشتم پرید ومن یه عالمه خسته شدم)

شیرینی زندگیم پارسال بلد نبودی شیر بخوری من توی بیمارستان یه عالمه گریه کردم که الان نی نی کوچولو گرسته است اما حالا توی هر وضعیتی   نشسته، وایساده،برعکس ،چپ و رو ،وخلاصه در حالی که روی شیکمت خوابیدی و باسن رو دادی هوا ویه وقتهایی هم قرش می دی  و یا در حال شیر خوردن ازت می پرسم یک دو ؟ تو بدون قطع کردن می گی" ته"(سه)




توی به به خوردن خیلی جالبی ،تا لقمه ات را قورت ندی یه کوچولو هم دهنت رو باز نمی کنی
تا می ری روی تاب شعر تاب تاب رو می خونی البته نه واضح آهنگش رو می زنی همینطور وقتی که شروع به تاتی می کنی،الهی قربون قدمهات نمی دونی چه حسی میشیم وقتی تنهایی قدم بر میداری گل مامان چند قدم به تنهایی می ری که این خیلی عالیه .






عکسهای خودش که تو اتاقهامونن رو با انگشت نشون می دی وقتی بهت می گم نی نی کو؟ عکس عروسی ما رو به اسم عروس می شناسی و کامپیوتر و توتو رو می شناسی و نشون می دی.


این روزها جیغ جیغو  شدی و هر چی می خوای جیغ می زنی مخصوصا اگه یه بچه ای چیزی رو ازت بگیره و تا نگیریش بی خیال نمی شی.با بچه ها خیلی جوری فقط همین یه مورد رو داری که نمی دونم بگم خوبه یا بد؟




هر چی از اسباب بازی هات که دورت اند من بهشون دست بزنم یا چیزی باشون بسازم سریع خرابش می کنی حتی دوتا دونه مکعب هم نمی ذاری برام کلا نمی ذاری استعدادم شکوفا بشه یه چیزی برا خودم درست کنم.
دالی موشه رو خیلی دوست داری و با هر امکاناتی دالی می کنی یه موقعی با پتو گاهی با لبه ی میز و جالبه گاهی گاهی که تو ما رو نمی بینی فکر می کنی ما هم نمی بینیمت.

جدیدا موقع نق زدن قیافه ی نق با مزه ای می گیری البته بیشتر وقتها که نق ها الکین
آب خوردن رو خیلی دوست داری که حال مجاز به شیر هم شدی خدا را شکر اون هم خیلی دوست داری ولی با پرتقال هنوز مشکل داری.
پسرم خيلي قشنگ ليوانش رو مي گيره دستش و بالا مي بردش تا همه رو بخوره ونيازي نيست ديگه ليوان رو واسه اش نگه دارم.
يه موقع هايي که دراز کشيديم و شير حسابي خورده و خسته شده بلند مي شه و خودش رو از عقب رها مي کنه رو تخت که از اين کارش خيلي خوشم مي اد و البته مبلها هم که ديگه اسايش ندارند از دستش ، وروجک چنان با سرعت از اين مبل به اون مبل ميي پره که دهنم باز ميمونه و تازگي ها هم خيلي قشنگ ازشون پايين مياد.
به مسواک خيلي علاقه داره يکي واسه اش گرفتم بعد از يه بار استفاده ناپديد شد همه جا رو گشتم نديدمش تا اينکه يکي ديگه خريدم براش بعد يه روز يه نگاهي به مکان مورد علاقه ي پسرم که در دسترس نيست انداختم(بالاي تخت خوابمون يه فضاي خالي هست که خيلي دوست داره همه اش وايسه و به اونجا به پايين نگاه کنه يا گاهي هم چيزهاي مورد علاق اش را انجا بيندازه)و ديدم که بله چندتا گل سر و مسواک خودش رو انداخته ان پايين
وای وای بگم از بوسه هات وقتی که می خوایم ببوسیمت به جای اینکه لبها رو غنچه کنی باز می کنی و من که می خوام غش کنم (البته به خاطر رعایت بهداشت فعلا جلوی خودم رو می گیرم تا بوسم نکنی)


بابا یی رو هم خیلی دوست داری تا صدای کلید انداختنش رو می  شنوی می پری و نق نق که سریع منو بغل کن. موقعی که من کلاس می رم فقط پیش بابا می مونی وقتی هم با با می رن سر کار بهونه می گیری.

وقتی منوبابا همدیگرو می بوسیم خوشحال می شی و میخندی . یه وقتهای بابایی سر به سرت می ذاره و می اد ادای نام نام خوردن در می اره و تو از اون سر اتاق بدو می ای و شروع می کنی به شیر خوردن و من کلی حال می کنم که حقت رو می گیری.


پسرک من چهارتا دندون بالا داره و دوتا پایین
قد  79     وزن  10.60   دور سر48
پسر خیلی خوبیه که مامان و باباش عاشقشن
بابا ماما ،دپ ،دیپ،گ با فتحه میگه
یک دو رو میگم سه می گی
اگر هم وان تو بگم بازم سه میگی
اگر ای بی بگم بازم سه می گی


قسمت نبود امسال جشنی بگیریم برات اما این روز جشن ما بود.اما مامان جون و عمه ها و عمو علی و خانواده شون تشریف اوردن خونمون برای تبریک دست همگی درد نکنه.


هدیه امسال ما به شما یک سکه ی طلاست عزیزم اما خودت بهترین هدیه ی زندگیمون هستی .
دوستت داریم و از صمیم قلب ارزوی بهترینها رو برات داریم 1000 ساله شی زیر سایه ی پدر و مادر

اگر جشنی داشتیم احتمالا این کارت دعوتت می شد:




 این هم پشت کارته:
این هم چندتا عکس دیگه:

قرار آتلیه هم گذاشتیم ان شالا عکسهاش هم بعدا می ذاریم.




این پست مال روز بیست و هفتم اردیبهشت هزار و سیصد و هشتاد ونه می باشد.






۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

يه كوچولو درد دل مادرانه

مادري نميدونم حق دارم اينجا درد دل كنم يانه؟
آخه اينجا جاي حرفهاي توست اما منم مي خوام از تو بگم پس يه كوچولو بهم حق بده
نازنينم من واقعا اين روزها نمي دونم بايد چيكار كنم؟كلا با بزرگتر شدن تو بهتر مي فهمم كه راجع به بچه ها چيز زيادي نمي دونم راجع به همچيزوفهميدن اين مسئله در اين موقعيت خيلي ديره و من اعتراف مي كنم كه با اينكه خيلي تلاش ميكنم كه مامان خوبي باشم ،نيستم .من تنها چيزي  كه مي دونم اينه كه بچه ها رو خيلي دوست دارم و تو عزيزترينم رو كه ديگه مي پرستم و زندگي بدون تو رو نمي تونم تصور كنم،اما روز به روز مي فهمم كه كافي نيست اين چيزها كمه و بدتر از اون كه بدوني مشكلي وجود داره ،اونه كه ندوني مشكل چطوري حل مي شه.من از خير انجام دادن كارهايي واسه ي خودم در اين سن تو ،گذشته ام و هيچ منتي هم بر سرت ندارم بلكه دوست دارم وظيفه ي مادري ام را تمام و كمال انجام بدم.اما حيف كه كم مي ارم       و كاش مي تونستم علت رو بفهمم.ممكنه دليلش اين باشه كه سالهاي كمي از زندگيم مادر داشتم؟ نميدونم آه بازم حس ميكنم: اگه مامانم بود..... ولي باز به خودم نهيب مي زنم دوباره بچه نشو، به هر حال شيوه هاي تربيتي مادرها اين روزها تغيير كرده چه بسا خيلي از مادرهاي جوون روش تربيتي مادرهاي خودشون رو رد كنن يا تغييرش بدن .بايد به روز بود.و....
اما نمي دونم چي درسته و چي غلط
اين روزها دردونه ي من از پيش من تكون نمي خوري،اگه من مي خوام برم اشپزخونه ،قبل از من اونجايي اگه لپ تاپ بگيرم دستم تو روش هستي .اگه كتاب بيارم و بخونم، جناب عالي پاره كرده و به طرفي پرت مي كني به همين ترتيبه كه من قيد همه كاري رو زماني كه بيداري زدم من جمله دستشويي رفتن كه اون هم معظلي است واسه ما
همه ي اينها به كنار تو ديگه ازم مي خواي وقتي خوابي هم منم بيام بگيرم بخوابم.آخه ميوه ي دلم يه كوچولو به اين مامانت با اين همه مشكلاتش حق بده ، بهتر از اون وقت بده
مثلا بد نيست كه يه نيم ساعتي با اين همه اسباب بازي رنگ و وارنگي كه دورته بازي كني يا مثلا يه ربع ساعتي به يكي از برنامه هاي كودك كه اين بيچاره ها براي شما تهيه مي كنن يه نگاهي بكني
شما بگيد مشكل از كجاست ؟من مامان بديم كه هنوز پسرم يه ساله نشده دارم ازش ايراد مي گيرم؟مامانيم كه حالا كه بچه دار شده تازه مي خواد براي اينده اش برنامه ريزي كنه؟ماماني ام كه براي بچه اش وقت كم مي ذاره؟ماماني ام كه تحملش كمه؟كه مادري بلد نيست و بچه دار هم شده؟(عزيزترينم همون طور كه با اومدنت به زندگيم جايگاه من رو تا اخر عمرم تغيير دادي و من لايق مادري خودت كردي،مادري رو هم يادم بده ،من تشنه ي ياد گرفتنشم من حاضرم روزهاي تعطيل ،شبهاي يلدا ،تو گرما و سرما سر كلاست نفر اول باشم و شاگرد ممتاز كلاست باشم )
كمي با ما راه بيا ني ني كوچولوي من... قربون قدمهاي كوچيكت كه از ذوقت تند تند قدم بر مي داري
آخي سبك شدم
ديشب يه فيلم مادرانه ديدم كه در اخر فيلم بچه ي خانمه رو ازش گرفتن و كلي دل خوني شدم ،صبح كه حميد رفت جواب ازمايش خون عليرضا رو بگيره ،زنگ زد و گفت :آزمايشش بايد تكرار بشه . براي يه لحظه نفسم بند اومد ،سريع ادامه داد كه اسمش روي ازمايشش نبوده،با اينكه خيالم كمي راحت شد اما كلي اعصابم بهم ريخت كه آخه چرا به خاطر يه بي دقتي اين آدمها بچه ي من بايد دوباره اذيت شه .و ديگه اينكه اون خانمي رو كه توي بارداري برامون كلاس اموزش شير دهي گذاشته بود رو امروز ديدم و حرفمون به همين جا رسيد كه اون موقع كه مادرت فوت كرد تو چي كار كردي و چي شد؟   خلاصه همين ها شد كه كلي هورمون مادري در بدنم دوباره بالا و پايين شدن و.....
اما خوب خدا را شكر مي كنم كه جاي يكي از اون طفلكي هاي كوچولو كه امروز توي بيمارستان ديدم نيستي (كه خدا مي دونه دلم نمي خواست و نمي خواد حتي بچه ي دشمنم رو تو اون بخش ببينم)خدا را شكر مي كنم كه الان در كنارم خيلي ناز خوابيدي (والبته اجازه دارم كمي اينجا ازت بنويسم)و خدا را شكر ميكنم به خاطر لطف هميشگيش توي زندگيم.
شديدا تقتاضا دارم در صورت تمايل روزي رو كه با كودكتون طي مي كنيد رو برام بگين
هرگونه راهنمايي در اين خصوص و كلا در همه ي خصوصهاي ديگه با جون دل پذيرفته مي شود
توصيه،راه كار،تجربه هم داشتين بدين ميشنوم
من به خدا مي خوام از وقتم باپسرم به بهترين نحو ممكن استفاده كنم .مي خوام هر چه در توانم دارم براش انجام بدم مي خوام در هر سني كارهاي مربوط به سنش رو براش انجام بدم               فقط كمي بلد نيستم و كمك مي خوام