Lilypie Second Birthday tickers شکلات ما عليرضا: با عليرضا از روز اول تا امروز

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

با عليرضا از روز اول تا امروز

امروز روز تولد حضرت علي است؛هموني که خيلي دوستش دارم و يه قسمت از اسم پسر گلي رو به عشق ايشون گذاشتيم.
"خلاصه تبريک "
حالا که اينطوري شروع شد ماجراي  قسمت بعدي اسمت هم بگم ،که برمي گرده به روزهاي اول شايدم روز اول؛ روزي که جواب آزمايشم و گرفتم .اون روز تولد امام رضا بود87/8/20 (در واقع يه جوري ازمايش دادم که ان روز جواب بگيرم .رفتم ازمايشگاه گفت جوابت هنوز نيومده منم که شديد هيجان داشتم چون مي دونستم ني ني دارم فقط مي خواستم مطمئن بشم و به همه بگم خلاصه مي خواستم رسميش کنم مخصوصا که ان روز عقد دختر عمه ام بود و عمهامو ميديدم انها هم که شديد منو دوست دارن مي خواستم واکنششونو ببينم .) دور شديم :
گفتند جواب نميدند من گفتم همين امروز بايد بفهمم .خودم رفتم يه آزمايشگاه خصوصي و همون جا آزمايش دادم و نشستم تا جوابو گرفتم. اين براي من يه عيدي بود از طرف امام رضا اين شد که اسم پسر جونم شد عليرضا البته از اونجايي که من مطمئن بودم نيني دارم به همون اندازه هم مطمئن بودم که نيني پسره. ديگه اول از همه خاله جونش و بعد بابايي(چون سر کلاس بود و انجا آنتن نمي داد و خاله ميدونست رفتم جواب بگيرم خودش زنگيد)وبقيه باخبر شدن، که واکنش همه ديدني بود .
اين از ماجراي روز اول خب  يه ذره هم از دوران شيرين بارداري بگم از اولين تجربه ام به قول اون آقاهه که ازم ازمايش گرفت: اولين شکم
خدارو شکر مشکلي نداشتم به اون صورت نه ويار نه تهوع فقط يه بار پسر گلي حسابي سکته ام داد.
ماه سوم تموم شده بود که ان اتفاق برام پيش امد درست ساعت 3.5 شب از ترس داشتم ميمردم حميد و صدا کردم وفقط گريه مي کردم تنها چيزي که ميدونستم اين بود که دراز بکشم هيچ تکوني نخورم تا صبح که رفتيم بيمارستان بگذريم که من ان شب و ان روز چي کشيدم اون شب بود که درک کردم چقدر برام عزيزي چقدر دوستت دارم و مي خوامت ماماني .يه موقع هاي چرت مي زدم کابوس مي ديدم ياد حرفاي مي افتادم که از کرتاژ شنيده بودم و واقعا شب سختي بود .فرداش هم توي بيمارستان توي کلينيک زنان ،خانماي باردارو ميديم يا بچه کوچولوها رو ،حسابي اشکم در مي امد ان روز سه تا دکتر منو ويزيت کردن دکتر خودم نبود . اخريشون گفت بايد بستري بشي و تحت نظر باشي يه کم خيالم راحت شد مرتب هم وضعيتمو چک مي کردم با حميدکارهاي بستري شدنمو انجام داديم ان رفت خونه .طفلي سر کار نرفت .بچه ها بعدا واسه ام از حال حميد گفتند که چقدر ناراحت بوده و گريه کرده.وقتي شنيدم شوکه شدم ازروحيه ي حميدبعيد بود و همون روز يه گوسفند نذز کرد براي سلامتي مون.
فرداي ان روز عيد غدير بود من بازم عيدي گرفتم ،سونو دادم و گفتند همه چي رو به راهه فقط ني ني مي خواسته شيطوني کنه.طبق ان سونو 16هفته و 2 روزم بود.(روز 87/09/26)
ديگه بگذريم از اينکه واسه خاطر جمعي رفتم پيش دکتر زن عموت و ان با دستگاه سونوي پيشرفت اش بهم گفت ني ني ات پسره و من کلي به پيش بيني خودم نازيدم.و همون جا اسمتو به همه اعلام کردم.
ديگه بگذريم از اولين تکونه ها که ضربه اي بود و اولين بار تو ماشين دايي امين که خيلي تند رانندگي مي کنه رو حس کردم تا کم کم بزرگ شدي و ضربه ها مشت و لگدي بود که چقدر کيف مي کردم .
بازم بگذريم از اينکه اين اخري ها حساببببببببببببببببببي گنده شده بودم شيکمم نمي ذاشت جلوي پامو ببينم اضافه وزنم تا ماه اخر 20 کيلو بود. ولي خوشکل هم شده بودم .پاهام حسابي ورم کرده بود.هر روز هم سونو ميشدم توسط خانماي با تجربه کوچه وخيابون که بي برو برگرد همشون مي گفتند پسر داري .
دوباره بگذريم از اينکه نصف شبا موقع ضربه زدن هات بود و شيطوني اي گل ميکرد بازيت مي گرفت .
يه بار ديگه هم بگذريم از اينکه هر چي سونو ميدادم ميگفتند بچه breech است که همين به نفع من شد وکلي قربون صدقه ي اين به پا بودنت شدم به اين ترتيب بود که سزارين شدنم ok شد.
بارداري تجربه شيريني است که نميشه از خاطراتش گذشت.حس جديد، اولين تجربه ،سونو، صداي قلب ،شکم لگد، زايمان ،استرس ،همه چيزش شيرينه .اميدوارم هر کسي که دوست داره اين تجربه شيرين نصيبش بشه.
طبق اخرين سونو هم که باز بچه بريچ بود ،تاريخ تقريبي زايمان 88/3/6 بود. با دکترم صحبت کردم تا زايمانم ارديبهشت باشه و ان قبول کرد ودر تاريخ 88/02/27 ني ني فرشته ي ما به دنيا امد .و ما تازه فهميديم که چي هست اين بچه که همه انقدر واسه اوناي که دارن عزيزه.
ولي واقعا بگذريم از ماجراي بعد از عمل و درد و مشکلات اوليه و شب اول توي بيمارستان که چقدر ناراحت کننده بود .و فقط راجع به قشنگي ولذت شنيدن اولين صداي گريه اش که مي گفت من اومدم ،بگيم.
لذت اولين بار ديدنش توي اتاق عمل توي يه پتوي کوچولوي سبز خيس خيس(حسرت اينکه چرا مثل خارجي ها همون موقع ندادن بغلش کنم توي اتاق عمل .من اسپاينال شدم که لحظه ي تولدش به هوش باشم و ببينمش ،بغلش کنم)
کشيدن يه نفس راحت وقتي دکترم گفت سالمه ،سفيدو بوره و من چقدر حال کرده بودم.
لذت اولين اغوش گرفتن؛ شير دادن؛ارامشي که وقتي توي بغلم بود داشت.
لذت تموم شدن استرسها گذشتن ان شب تو بيمارستان به خونه امدن با ني ني ام گوسفند و حمام و سوپ و...............

سختي هاي روزاي اول گذشت با کمک خواهر گلم که اندازه يه دنيا دوستش دارم و زنداداش عزيزم که به خاطر من حسابي افتادن تو زحمت.
روز سوم ني ني رفت که آزمايش تيروئيد بده من درد داشتم نمي تونستم برم وقتي ني ني وباباش رفتند من گريه ام گرفت دوري پسرم برام خيلي سخت بود

.
 پسر گلم در روز يکشنبه 88/2/27 شمسي،17/2009/May
در ساعت 9.25 صبح زير نظر خانم ساره اميرزاده
با وزن 3200 kg قد:52cm و دور سر 37cm به دنيا امد
ناف پسر گلم روز نهم تولد افتاد.


اولين مهموني که عليرضا رفت .تو گوشش اذان خوندن.







ني ني همه اش تو خوابه.









ني ني همچنان خوابه ولي داره بزرگتر هم مي شه دقت کنيد .ماشالا




گوربون چيشماي گشنگ پيسرم.(به زبون ماماني)


ني ني س ک س ي مي شود .


هيس ني ني مي خواد لا لا کنه

ني ني بد خواب شده









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر