Lilypie Second Birthday tickers شکلات ما عليرضا: آوریل 2010

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

بدون شرح

پسر گلي مادر،شيرينترينم مي پرستيمت من و بابايي
عليرضايي بدون کمک وا مي ايسه . 2/5 هم اولين قدمهاي تهنايي اش رو برداشت ومن و پدري کلي حال کرديم

براي چک آپ رفتيم خوشحال و خندان که حسابي حالمون گرفته شد و خانمه با ماماني بد حرف زد،چون 400 گرم از وزني که بايد مي داشت کم داشت و از اون روز به اينور ماماني هي داره چيز ميز مي ده به من تا حسابي روي اون خانمه رو کم کنه.بقيه چيزها خدا را شکر خيلي خوب بود و از خط بالاتر بود اما وزنش نه

ديگه از اون شيطوني هات بگم که حسابي به من وصلي و جايي بدون من نمي موني حتي ثانيه اي
هنوزم خيلي دنبال بازي دوست داري و کلي غش غش مي خندي
چند روز پيش هم آزمايش خون دادي جيگرم که خيلي دلم سوخت برات گل من . اخه اگه براي سلامتي ات نبود چطور مي تونستم اجازه بدم به اون دستهاي ظريف پنبه اي سوزن بزنن. جوابش رو هنوز نگرفتيم اما اميدوارم که هيچ مشکلي نه فقط تو بلکه تمام ني ني گلي ها نداشته باشين
کابينت و کشو رو هم کشف کردي که توش يه خبرهايي هست.يه کابينت از اشپزخونه رو برات گذاشتم با وسائل بي خطر که سرت گرم شه.يه روز هم که نشسته بودي با کشوهاي اتاقت بازي مي کردي انگشتهاي خوشملت رو گرفتن و تو گريهههههههههه

قربون سه گفتنت بره مامان .من مي گم واست يك   دو و تو مي گي ته با كسره ي ت. تازه خارجي اش هم بلدي گاهي بهت مي گم وان تو بازم همون ته رو مي گي جيگرم
شعر بع بعي رو هم بلد شدي اما به جاي بع بع مي گس گ گ با فتحه 
يه شعر ديگه رو هم كه خيلي دوستش داري و باهاش ني ناي ناي مي كني سوسن خانمه   اگه سوسن خانم مي دونست كه همچين فني داره از خوشحالي سكته مي كرد
خلاصه از اونجايي كه عاشق سيم و كابل و دو شاخه و سه شاخه اي و ولت كنن يك سره پشت تي وي هستي ،نه و جيز رو خوب مي شناسي و وقتي بهت مي گم جيزه ،انگشت سبابه ات رو تكون مي دي و به من مي گي جي جي

تا تولدت ديگه چيزي نمونده فقط حيف که نمي تونيم در اين اولين سال تولد دردونه امون کاملا  شاد باشيم و جشن بگيريم .آه
اما اميدوارم تمام سالهاي ديگه ي تولدت در کنارهم باشيم و شاد و خوشحال

دفعه ي ديگه يه عالمه عسک مي ذاريم قول

نوشته شده در تاريخ جمعه 89/2/10 ساعت 2:30 شب

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

ماه تولد تو

ارديبهشته         ارديبهشت  ،  از پارسال براي من معني ديگه اي پيدا كرده .زيباست زيباترين ماه بهار حتي از فروردين قشنگتره ،

مژده ي اومدن بهار توي خونه ي ماست.

مي پرستمت ماه ارديبهشتي من

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

از پسري

پسري ناز مامان ،ميوه ي دلم روز به روز شيرين تر و دلنشين  تر مي شه. يكي از كارهاي جالب و جديد اين روزهاش بسكوئيت خوردنشه كه خيلي علاقه داره به اين كار.هم بسكوئيتش رو دوست داهر هم اينكه خودش بگيره تو دستش و بخوردش تازه تر اينكه تو دهن منم مي ذاره وبه من شيرين ترين بسكوئيت دنيا رو مي ده.والبته نه فقط به من بلكه به تمام مورچه هاي خونمون كه اين روزها هم تعدادشون كم نيست.كلا طرفدار حيواناته پسرم(مورچه مثلا يكي از اونهاست) فقط گاهي كه مي خواد باشون بازي كنه يا بياردشون بالا تا ببوسدشون زير انگشتاي كوچولوش له مي شن و به اون دنيا فرستاده مي شن.هميــــــــــــــــن

پنجشنبه ي گذشته خونه ي پدر شوهرم اينا ،يكي از فاميلاشون اومده بود كه 2 تا دختر كوچولو داشت .پسرم داشت با ديوار تمرين وايسادن مي كرد كه يه دفعه دختر كوچيكه رفت راغش و منم كه مي خواستم اداي مامانهاي روشن فكر رو در بيارم و توي ذهنم تئوري هاي در خصوص روبط ازاد بين دختر و پسر رو زير و رو مي كردم ،دختره انگار فكر منو خونده و لبش رو برد سمت لپ پسرم منم كه هي بازم داشتم كنترل مي كردم خودم رو به خاطر رعايت نكردن حد فاصل مجاز يه هو صداي گريه ي عليرضا بلند شد بله اينم از دخترهاي اين دور و زمونه. پسر  مهربون و با محبت منو كه بجز مامانش كس ديگه اي رو گاز نمي گيره و به جز باباش كس ديگه اي رو "اته " نمي كنه (تازه اينها رو هم تحت تعليم خودمون ياد گرفته منتها مورد استفاده اش را هنوز يادش نداديم)چنان گازي گرفت كه امروز كه دوشنبه است هنوز جاي اون دندوناش روي لپ نازنين پسرم مونده.ديگه تصور بعدش بماند .

اين هم عكسي از اثر جرم


براي ني ني جونمون يه تاب بستيم كه ساعاتي از روز رو باهاش مشغول شه و البته مشغوليم.وقتي سر تابش واسه اش شعر معروف رو مي خونم اونم واسه ام اهنگش رو مي زنه .راستي جايي خوندم اصل شعر اين بوده:تاب تاب هم بازي   خدا منو نندازي
به راستي اين عباسي كيه و از كجا اومده تو اين اواز؟
                                                                
همچنان ما مونديم در سرگرم كردن اين ني ني .هر چي به ذهنم برسه يا بخونم جايي انجام مي دم اما بازم شك دارم يا بهتره بگم كمي وسواس دارم .توي نت هم كه هوارتا مطلب هست اما بازم ترجيح مي دم از تجربه ها استفاده كنم.لطفا راهنمايي كنين .


خبر ديگه اينكه يه تولد كوچولو داشتيم .تولد عرفان عمو علي كه امسال ده ساله شد.اين لباسي هم كه پوشيده از كادوهاي  تولدشه.
يه كم ديگه هم از شيطنتهاش بگم كه اين لپ تاپ بيچاره ي من از دستش اگه مي تونست از خونه ي ما فرار مي كرد و مي رفت.اولين كاري كه به محض رسيدن دستش به اون مي كنه اينه كه محافظ ژله اي روي صفحه كليد رو پرت مي كنه به سويي و lcdاش رو 180 درجه باز مي كنه وبا تمام انگشتاش شروع به تايپ تند و لاتين و فارسي همزمان مي كنه و اگه مي ذاشتم مي رفت روش مي نشست.البته جاي تمام انگشتاي كوچولو موچولوش روي اون هست تا من هميشه يادم نره يه خرابكار كوچولو تو خونه دارم.كه اندازه تمام دنيا دوستش دارم.
(.اه0ج./9ه9هوو9ه99999ت)                        اينها اولين نوشته هاي پسرمه كه با دستاي نازنينش تايپ كرده                                         


۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

نوروز 89

سرسبزترين بهار تقديم تو باد
آواي خوش هزار تقديم تو باد 
گويند كه لحظه ايست روييدن عشق
ان لحظه هزار بار تقديم توباد

تعطيلات خيلي  خوبي رو گذرونديم و حسابي خوش گذشت و البته ازخوشي زياد خسته شديم .
هفت سين امسال رو پهن كرديم در كنار پسري عزيزمون و خواهر گلم و خانواده اش كه براي تعطيلات به اينجا اومده بودن البته برادرهامم بودن اما روز 2 رسيدن.
كلي خوش گذشت و اين ور اون ور رفتيم ولي حميد اصلا سر حال نبود به خاطر پدرش دمق بود حسابي و واقعا امسال جاش خالي بود
بزرگترها نعمت هستند حيف كه قدرشون رو نمي دونيم.

خلاصه من حسابي مهمون داشتم و شلوغ پلوغ بودم.نه به تمام سال كه هيچكي نمي اد نه به نوروزكه ي ي هو همه با هم مي ريزن سر ادم(يه كمي هم بزرگش كردم ها)
پسر گلي حسابي بزرگ شده و شيطون 
تمام مدت چسبيده به من .فقط كافيه بلند شم از پيشش حتي دور نشده جيغ مي زنه و گريه مي كنه.توي يه كتابي خوندم بين هفت ماهگي تا يك سالگي طبيعيه و بايد تحمل كرد تا اين دوره رو بگذرونه .توي تعطيلات حتي تو بغل حميد هم نمي رفت اما الان خوب شده باهاش/
عشقش آشپزخونه است و كافيه من پامو بذارم اونجا سريع مي اد دنبالم/
به راحتي از پله مي اد بالا ولي تو برگشت مشكل داره و گير مي كنه/
يه كار خيلي جالب پسرم اينه كه بلند ميشه مي ايسته بعد دستهاش رو ول مي كنه خودش انقدر ذوق مي كنه كه تق مي افته بيشتر اوقات هم به من تكيه مي ده بعد از ذوقش هم بايد منو گاز بگيره.انقدر اين كارو كرده كه من سر شونه هام كوچولو كوچولو كبوده/
ني ني دوباره سرماي سختي خورد اين بار امپول پني سيلين زد و دلم رو كباب كرد اونم توي باسنش طفلك من اين اولين باري بود كه باسن نانازي پسرم امپول مي خورد/
بلاخره موهاي گل پسري رو كوتاه كرديم با اينكه نه من نه باباش دلمون نمي اومد اما ديگه اذيتش مي كردن به خاطر گرما و ديگه اينكه همه مي گفتند ديگه نمي خواين موهاشو كوتاه كنين؟در چنين شرايطي دلم مي خواد بيشتر لج كنم به همه دهن كجي كنم و بگم به خودمون مربوطه .ولي به خاطر خودش راضي شديم.تا قبل از اون بهانهمون اين بود كه خاله اش گفته بذارين ما هم مو بلندي هاشو ببينيم بعدا كوتاه كنيد.اما ديگه خاله اش هم ديده بود و مي گفت كي مي خواين موهاشو كوتاه كنيد؟/ 
عاشق تاتي كردنه و دوست داره دور خونه بچرخونيمش/
پسرم ياد گرفته بشماره اونم تا سه و من كلي ذوقيدم.بهش مي گم يك . دو و اون هم برام آهنگ سه رو مي زنه و من ضعف مي كنم
كم كم دارم باش شعر بع بعي مي گه بع بع رو كار مي كنم و عليرضا مي گه : گ گ با فتحه /
كلاغ پر هم بلده پسرم وقتي مي خونم واسه اش انگشت كوچولوش رو مي اره و مي ذاره/
من هنوز تو اين فكرم كه اوقاتش رو چطوري پر كنم.به اين مكهبهاي پارچه اي  و لاكي محصولات با فرزندان علاقه اي نشون نمي ده  فقط به توپ  و يه وقتهايي هم به ماشين علاقه نشون مي ده.هنوزم كه بده و پرت كنه رو بلد نيست و اينطور انگار من بازي مي كنم و اون نگاه ميكنه/
به بچه ها هم علاقه نشون مي ده و يه موقع هايي تو كالسكه كه هست و بچه بيرون بازي مي كنن با چشماي كوچولوش دنبالشون مي كنه و سرش رو بالا مي اره واگه حميد هم چند تا رو پايي واسه اش بزنه شروع مي كنه به دست زدن واسه باباش و حميد هم غش مي كنه.
اين هم چندتا عكس عيدي از پسري و فاميلاش
 خواهر پسرمه اشتباه نگيرين ها
عسل و زهرا و زهرا (دخترخاله و دختر دايي و دختر عمو هاي پسرم )
عليرضا در حال شيطنت در آشپزخونه و جويدن چيزهايي كه واسه خودش پيدا مي كنه.

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

سال نو مبارک

سلام سلام يه سلام جديد و نو در اين سال جديد اميدوارم عيد همگي مبارک باشه و تعطيلات رو به خوشي گذرونده باشين وسالي سرشار از موفقيت داشته باشين.
اين يه آپ کوچولوه فقط براي عرض تبريک و ارزوي موفقيت براي همه .ان شالا بعدا سر  فرصت مي ام و همه چيز رو از اولين نوروز پسرم براتون مي نويسم.