قهرمان کوچولوی من جمعه ی پیش به پارک رفت با مامان و باباش حس خوب سر خوردن از سرسره رو تجربه کرد و لذت برد.البته قبلا که خیلی کوچیکتر بود رفته بودیم وتاب سوار شده بود ؛این روزها که توی خونه تاب داره دیگه براش تازگی نداشت اما سرسره متفاوت بود .مامان از بالا می فرستادش پایین و بابایی تحویل می گرفت حس خوبی است ؛تقسیم لحظه های لذت بردن پسرکم از زندگی ایا این همون چیزی نیست که براش زندگی می کنیم.امیدوارم خداوند سایه پدرومادر از سرهیچ بچه ای کم نکنه و البته این فقط کار خدا نیست . تا قبل از اینکه نی نی دار بشیم به ندرت پارک می رفتیم اما حالا باید بیشترش کنیم فقط اگه این گرما می ذاشت.امروز یه پارک سرپوشیده رفتیم که فکر کنم تنها پارک سر پوشیده ی اهوازه .البته خیلی به پارک شبیه نبود تنها چیزی اش که همه رو به انجا می کشید فقظ دوتا دونه کولر بود که به زحمت یه تیکه ی جلوی خودشون رو خنک می کردن .رفتیم و اه کشییدیم و حسرت خوردیم باید بفهمیم زندگی چه درسی داره به ما میده و باید توش قبول شیم؟ چرا ما اینجایم؟
دوست دارم هرروز مسافرت رو با پسرم بریم پارک .انقدر بازی کنه تا ذخیره هم داشته باشه برای روزهای که اینجاست.
دوست دارم هر روز صبح زود بیدار شیم ؛بریم پیاده روی ؛هوای تازه و خنک بفرستیم توی ریه هامون و از تمام لحظه هامون استفاده کنیم.
جوجه طلایی رو که یادتونه ؟هی راه می ره ؟وقتی بابایی با موبایل حرف میزنه عادت داره که راه می ره ؛جوجه طلایی هم به دنبالش توی خونه راه می افته اددددددوووووو می کنه.وخارجکی حرف میزنه.
نی نی با کلاس؛هر چی بهش میدیم و لطف میکنه ازمون می گیره روو فقط با انتهایی ترین قسمت دوتا انگشتهای نازش می گیره.وبقیه انگشتهاش می ره تو هوا.
وقتی من نماز می خونم بدون مهرررررر میشینه روبروم و دهننش رو مثل ماهی باز وبست میکنه این جوری نماز میخونه.بعدش هم مهر رو می بوسه باصدا به من هم میده.اما وقتی میخوادما (من و باباش)رو ببوسه دهنش رو باز میکنه از روی لب فقط.کم کم هم داره یاد میگیره بوس بفرسته.
هر چی می خواد که در بیشتر موارد ؛بغل ؛آب؛ مامان رو باصدای م م م م (با فتحه)یا ام ام ام یعنی من ؛به ما میگه.
اهنگهای که براش انا هستند رو بیشتر دوست داره و باشون نینای نای می کنه.
شیر رو این روزها با عسل بهش می دم خیلی خوب می خوره.
همچنان قهقه می زنه با بازی:یه پسر خوشمزه کی داره من می خوام بخورمش؟ و علیرضا فرار و ریسه گاهی هم که خیلی هیجانی میشه تو بغل خودم میاد.
برای تنوع که اصلا نباید توی چهارده ماهگی داشته باشیم براش یه صندلی کوچولو گرفتیم روی ان می شینه و غذا می خوره.این مهارت رو هم پیدا کرده که می ره روش از روبه رو و میچرخه تا باسنش رو بذاره روی صندلی.
از جایی یه بازی اختراعی دیدم و کمی هم خلاقیت به کار بردم و برای دقایقی سرش رو گرم کردم :ظروف پلاستیکی و استیل حاوی نعناع خشک؛چای خشک؛لیموعمانی؛سنجد؛خلال نارنج اوردم و روی یه زیر سفره ای بزرگ گذاشتم تا باهاشون سرگرم شه و تجربه کسب کنه و کمی هم تست کردن اقا؛لیموها که صدای جالبی در ظرف استیل داشتند در کسری از ثانیه به پشت سر پسری هدایت شدند(علیرضا عادت داره وقتی چیزی رو پرت می کنه دقیقا می اندازدش پشت سرش) بع هم که همه رو با هم مخلوط کرد.
یه نتیجه ی خوبی که فکر کنم از این ازاد گذاشتنهام توی خونه با علیرضا گرفتم اینه که بعد از ریخت و پاش شروع می کنه به جمع اوری .بدون اینکه تا به حال من ازش خواسته باشم.مثلا لیموها رو سعی می کرد جمع کنه ؛برنجی اگه از ظرفش می ریزه بیرون بعد از بازیش سعی می کنه جمعش کنه که این برام خیلی خوشایند بود.
دوست دارم پسرم توی تمام کارهای خودش مسلط باشه و مرد کاملی باشه.من بهش ایمان دارم.
پ ن :چه خوشحالم که لینکهای پست قبلی خوب بودن؛سعی میکنم هرچیز خوبی پیدا کردم اینجا بذارم.
ما رفتیم بای
دوست دارم هرروز مسافرت رو با پسرم بریم پارک .انقدر بازی کنه تا ذخیره هم داشته باشه برای روزهای که اینجاست.
دوست دارم هر روز صبح زود بیدار شیم ؛بریم پیاده روی ؛هوای تازه و خنک بفرستیم توی ریه هامون و از تمام لحظه هامون استفاده کنیم.
جوجه طلایی رو که یادتونه ؟هی راه می ره ؟وقتی بابایی با موبایل حرف میزنه عادت داره که راه می ره ؛جوجه طلایی هم به دنبالش توی خونه راه می افته اددددددوووووو می کنه.وخارجکی حرف میزنه.
نی نی با کلاس؛هر چی بهش میدیم و لطف میکنه ازمون می گیره روو فقط با انتهایی ترین قسمت دوتا انگشتهای نازش می گیره.وبقیه انگشتهاش می ره تو هوا.
وقتی من نماز می خونم بدون مهرررررر میشینه روبروم و دهننش رو مثل ماهی باز وبست میکنه این جوری نماز میخونه.بعدش هم مهر رو می بوسه باصدا به من هم میده.اما وقتی میخوادما (من و باباش)رو ببوسه دهنش رو باز میکنه از روی لب فقط.کم کم هم داره یاد میگیره بوس بفرسته.
هر چی می خواد که در بیشتر موارد ؛بغل ؛آب؛ مامان رو باصدای م م م م (با فتحه)یا ام ام ام یعنی من ؛به ما میگه.
اهنگهای که براش انا هستند رو بیشتر دوست داره و باشون نینای نای می کنه.
شیر رو این روزها با عسل بهش می دم خیلی خوب می خوره.
همچنان قهقه می زنه با بازی:یه پسر خوشمزه کی داره من می خوام بخورمش؟ و علیرضا فرار و ریسه گاهی هم که خیلی هیجانی میشه تو بغل خودم میاد.
برای تنوع که اصلا نباید توی چهارده ماهگی داشته باشیم براش یه صندلی کوچولو گرفتیم روی ان می شینه و غذا می خوره.این مهارت رو هم پیدا کرده که می ره روش از روبه رو و میچرخه تا باسنش رو بذاره روی صندلی.
از جایی یه بازی اختراعی دیدم و کمی هم خلاقیت به کار بردم و برای دقایقی سرش رو گرم کردم :ظروف پلاستیکی و استیل حاوی نعناع خشک؛چای خشک؛لیموعمانی؛سنجد؛خلال نارنج اوردم و روی یه زیر سفره ای بزرگ گذاشتم تا باهاشون سرگرم شه و تجربه کسب کنه و کمی هم تست کردن اقا؛لیموها که صدای جالبی در ظرف استیل داشتند در کسری از ثانیه به پشت سر پسری هدایت شدند(علیرضا عادت داره وقتی چیزی رو پرت می کنه دقیقا می اندازدش پشت سرش) بع هم که همه رو با هم مخلوط کرد.
یه نتیجه ی خوبی که فکر کنم از این ازاد گذاشتنهام توی خونه با علیرضا گرفتم اینه که بعد از ریخت و پاش شروع می کنه به جمع اوری .بدون اینکه تا به حال من ازش خواسته باشم.مثلا لیموها رو سعی می کرد جمع کنه ؛برنجی اگه از ظرفش می ریزه بیرون بعد از بازیش سعی می کنه جمعش کنه که این برام خیلی خوشایند بود.
دوست دارم پسرم توی تمام کارهای خودش مسلط باشه و مرد کاملی باشه.من بهش ایمان دارم.
پ ن :چه خوشحالم که لینکهای پست قبلی خوب بودن؛سعی میکنم هرچیز خوبی پیدا کردم اینجا بذارم.
ما رفتیم بای