Lilypie Second Birthday tickers شکلات ما عليرضا: ادامه پست قبلی

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

ادامه پست قبلی

قهرمان کوچولوی من جمعه ی پیش به پارک رفت با مامان و باباش حس خوب سر خوردن از سرسره رو تجربه کرد و لذت برد.البته قبلا که خیلی کوچیکتر بود رفته بودیم وتاب سوار شده بود ؛این روزها که توی خونه تاب داره دیگه براش تازگی نداشت اما سرسره متفاوت بود .مامان از بالا می فرستادش پایین و بابایی تحویل می گرفت حس خوبی است ؛تقسیم لحظه های لذت بردن پسرکم از زندگی ایا این همون چیزی نیست که براش زندگی می کنیم.امیدوارم خداوند سایه پدرومادر از سرهیچ بچه ای کم نکنه و البته این فقط کار خدا نیست . تا قبل از اینکه نی نی دار بشیم به ندرت پارک می رفتیم اما حالا باید بیشترش کنیم فقط اگه این گرما می ذاشت.امروز یه پارک سرپوشیده رفتیم که فکر کنم تنها پارک سر پوشیده ی اهوازه .البته خیلی به پارک شبیه نبود تنها چیزی اش که همه رو به انجا می کشید فقظ دوتا دونه کولر بود که به زحمت یه تیکه ی جلوی خودشون رو خنک می کردن .رفتیم و اه کشییدیم و حسرت خوردیم   باید بفهمیم زندگی چه درسی داره به ما میده و باید توش قبول شیم؟ چرا ما اینجایم؟
دوست دارم هرروز مسافرت رو با پسرم بریم پارک .انقدر بازی کنه تا ذخیره هم داشته باشه برای روزهای که اینجاست.
دوست دارم هر روز صبح زود بیدار شیم ؛بریم پیاده روی ؛هوای تازه و خنک بفرستیم توی ریه هامون و از تمام لحظه هامون استفاده کنیم.
جوجه طلایی رو که یادتونه ؟هی راه می ره ؟وقتی بابایی با موبایل حرف میزنه عادت داره که راه می ره ؛جوجه طلایی هم به دنبالش توی خونه راه می افته    اددددددوووووو می کنه.وخارجکی حرف میزنه.
نی نی با کلاس؛هر چی بهش میدیم و لطف میکنه ازمون می گیره روو فقط با انتهایی ترین قسمت دوتا انگشتهای نازش می گیره.وبقیه انگشتهاش می ره تو هوا.
وقتی من نماز می خونم بدون مهرررررر میشینه روبروم و دهننش رو مثل ماهی باز وبست میکنه این جوری نماز میخونه.بعدش هم مهر رو می بوسه باصدا به من هم میده.اما وقتی میخوادما (من و باباش)رو ببوسه دهنش رو باز میکنه از روی  لب فقط.کم کم هم داره یاد میگیره بوس بفرسته.
هر چی می خواد که در بیشتر موارد ؛بغل ؛آب؛ مامان رو باصدای م م م م (با فتحه)یا ام ام ام یعنی من ؛به ما میگه.
اهنگهای که براش انا هستند رو بیشتر دوست داره و باشون نینای نای می کنه.
شیر رو این روزها با عسل بهش می دم خیلی خوب می خوره.
همچنان قهقه می زنه با بازی:یه پسر خوشمزه کی داره من می خوام بخورمش؟ و علیرضا فرار و ریسه گاهی هم که خیلی هیجانی میشه تو بغل خودم میاد.
برای تنوع که  اصلا نباید توی چهارده ماهگی داشته باشیم براش یه صندلی کوچولو گرفتیم روی ان می شینه و غذا می خوره.این مهارت رو هم پیدا کرده که می ره روش از روبه رو و میچرخه تا باسنش رو بذاره روی صندلی.


از جایی یه بازی اختراعی دیدم و کمی هم خلاقیت به کار بردم و برای دقایقی سرش رو گرم کردم    :ظروف پلاستیکی و استیل حاوی نعناع خشک؛چای خشک؛لیموعمانی؛سنجد؛خلال نارنج  اوردم و روی یه زیر سفره ای بزرگ گذاشتم تا باهاشون سرگرم شه  و تجربه کسب کنه و کمی هم تست کردن اقا؛لیموها که صدای جالبی در ظرف استیل داشتند در کسری از ثانیه به پشت سر پسری هدایت شدند(علیرضا عادت داره وقتی چیزی رو پرت می کنه دقیقا می اندازدش پشت سرش) بع هم که همه رو با هم مخلوط کرد.

یه نتیجه ی خوبی که فکر کنم از این ازاد گذاشتنهام توی خونه با علیرضا گرفتم اینه که بعد از ریخت و پاش شروع می کنه به جمع اوری .بدون اینکه تا به حال من ازش خواسته باشم.مثلا لیموها رو سعی می کرد جمع کنه ؛برنجی اگه از ظرفش می ریزه بیرون بعد از بازیش سعی می کنه جمعش کنه که این برام خیلی خوشایند بود.
دوست دارم پسرم توی تمام کارهای خودش مسلط باشه و مرد کاملی باشه.من بهش ایمان دارم.
پ ن :چه خوشحالم که لینکهای پست قبلی خوب بودن؛سعی میکنم هرچیز خوبی پیدا کردم اینجا بذارم.
ما رفتیم بای
                                                                       

۱۴ نظر:

  1. به امر رب خود لبيک گوييم
    به همراه ملائک جمله گوييم
    سلام و رحمت حق بر محمد
    اللهم صل علي محمد و آل محمد...

    عیدتان مبارک
    التماس دعا

    راستی این پارکه کجاست؟؟؟؟

    پاسخحذف
  2. man bokhoram in pesare asal rooo.mashala pishraft hash cheshmigire in shazdeye khoshgel.bebosesh kheyli izyad negar joon

    پاسخحذف
  3. نگار جون انشالله که حسابی بهتون خوش بگذره منتظره گزارش سفرت هستیم.علیرضا جونم رو ببوس برام

    پاسخحذف
  4. الهی فداش اینقدرآقاست ریخت وپاشای خودشومرتب میکنه.ازنمازخوند ن وحرکت ماهی وارلبهاش خیلی خوشم اومدوبچلونش فقطططططططط

    پاسخحذف
  5. سلام. من چند وقتیه که وبلاگهای پدر و مادرها رو راجع به بچه هاشون میخونم. راستش وسوسه شدم خودمم شروع کنم به نوشتن خاطرات بچه هام. البته نمیدونم یه بابا هم میتونه به خوبی یه مامان از بچه هاش بنویسه یا نه. خیلی تازه کارم اما خوشحال میشم به خونه ی خاطرات کوچولوهای من هم سر بزنید.

    پاسخحذف
  6. سلام.فکر کنم این وبلاگ همون علیرضای وروجکی باشه که تو خونه محمد طلا باهاش آشنا شدم نه؟ببخش که سر زدی و کامنتت بیجواب موند عزیزم.علیرضای عزیزم رو بچلون نگار جون

    پاسخحذف
  7. نگارجون من هی سرمیزدم ولی چون آپ نکردی فکرمیکردم هنوزنیومدی جیگررررررر.پس حالاکه هستی زودبه آپ پیلیز.راستی سفرخوش گذشت؟

    پاسخحذف
  8. نگار عزیزم ...احساس میکنم روحیه ات خیلی بهتر شده . بوی خوش زندگی و هدف از وبلاگت بلند میشه . الهی من فدای شیرینی شکلاتت بشم که از شکلات هم شیرین تره . حسابی با هم خوش باشید و بدون همیشه دوست خوبه منی .
    ایران حسابی بهتون خوش بگذره .

    ساناز مامان سام

    پاسخحذف
  9. سلام عزیزم . ایشاالله مسافرت بهتون خوش بگذره . زودتره بیا خبراشو هم به ما بده . منتظرمااااا

    پاسخحذف
  10. پس هنوزبرنگشتی سرخونه وزندگیتون.انشالله خوش بگذره.مواظب پسرمون باش

    پاسخحذف
  11. وای نگار جون
    من خیلی شرمنده ات شدم. وقتی نوشته بودی که کامنتت رو نخوندم رفتم و جستجو کردم و دیدم ای دل غافل کامنتت رو ندیدم. خیلی ببخشید. من اصل جزوه رو برات با پیک می فرستم. نمی خواد به من برگردونی. فقط آدرس رو دقیق تر بده که راحت بتونه پیدات کنه.

    پاسخحذف
  12. بازی ابتکاری تون در مورد در اختیار گذاشتن ظروف حاوی چای، لیمو و نارنج و...در اختیار شکلات برام جالب بود....کار خوبی هم می کنید که میزارید این تجربیات را داشته باشه...یادم افتاد من همآرمان را وقتی دو ساله بود، یک بار یک ملحفه باز کردم و روی آن نشوندم و در ظروفی نخود و لوبیا و سنجد و ...گذاشتم تا با اونا بازی کنه کلی قاتط پاتی کرد ولی بهش خیلی خوش گذشت (البته برای این مورد باید پیشش باشی یه وقت خدای ناکرده نخود و لوبیا را دهنش نزاره ....(چند ماه هم بزرگ بشه بعد بزار این بازی را بکنه...)
    راستی من هم از دوستی با مامانهای مهربون خوشحال میشم

    پاسخحذف
  13. دخترم برگشتی یانه؟اگربرگشتی پس کوسفرنامه؟

    پاسخحذف