Lilypie Second Birthday tickers شکلات ما عليرضا: 19ماهگی

۱۳۸۹ دی ۳, جمعه

19ماهگی

قبل از هر چیز ماه تابانم ازت عذر میخوام چون درگیر کار مهمی هستم نمیتونم انطور که باید به وبلاگت برسم،اما تمام تلاشم رو می کنم که از هرچیز مهمی درباره ات غافل نشم،کار مهمم ارزشش رو داره و مطمئنم تو هم با من هم عقیده ای.و دیگه اینکه از کسایی که امد بهمون سر زدن و حالمون رو پرسیدن تشکر میکنم و عذر میخوام که نمی ام به وبلاگهاتون ولی همیشه دوستایی خوب ما هستین و دوسستتتون داریم .نوشته های زیر مال چند وقت پیشه و پسرکم کارهای جدیدتر هم میکنه که دیگه از حوصله ی اینجا خارجه و برای ماست که خیلی خیلی خاصه.
حالا شیرینی های جدید:
عزیزک من بیشتر اعضای بدنش رو یاد گرفته ما میگیم دست پسرم میگه د د د (با فتحه)،ما میگیم پاقند عسلم میگه پات،بهش میگم چشات کو یاچشمک بزن،تند تند پلک میزنه و گاهی هم محکم میبندتشون و با اون لبخند لوندش،دلم میخواد قورتش بدم.می می ها و نافش و عیبش هم بلده ،یه جورایی تشخیص پ پ (با کسره)هم میدن که میتونه شامل صدا یا تصویر باشه کلا پ پ است.
افعالی که یاد گرفته:آآآآآتاااااااد افتاد با صدای ناراحت و نگران به هرچیزی که افتاده،احتمالا شکستهو یا جایی گیر کرده،به طور متناوب و یک نواخت بین 15 تا 25 بار تا دیدن ری اکشن.
2-ر ر ر ر ر(با فتحه)همراه با حرکت دست ازبازو به پایین به جهت پشت سر تتا جایی که ممکن است.این فعل در زمان رفتن چاقو یا شی خطرناک و یا یک موجود مخوف که حالا از رفتنش خوشحال هستیم به کار می رود.
وقتی می خوایم بریم بیرون باید موهاش شونه بشن و پیس پیس به قول خودش براش بزنیم (بزرگ شی چی می شی مادر)
پیشی روکشف کرده و میدونه که صداش میو میو ایئه و همینطور جوجه که میگه جیک جیک.بع بعی رو هم که خیلی کوچیکتر بود بلد بود اما حالا ازش میپرسم بع بعی میگه :میگه بابادی
از انجایی که پسر با استعداد و منظمی هست ،بعد از ریخت و پاش وسائلش اونا رو دوباره جمع میکنه البته گاهی اوقات،یک بار هم در جمع اوری وسائل سفره بهم کمک کردکه خیلی مزه داد.من میخوام پسرم رو طوری اموزش بدم که از کارهای خونه،پخت و پز،ونکاتی راجع به شوینده ها رو بدونه نه انطوری که یک خانم باید بدونه نه ولی فرق زیادی هم بین دختر و پسر نخواهم گذاشت،پسرم باید راجع به این چیزهای ساده که میتونه بهشون تسلط داشته باشه بدونه تا بعدا به واسطه ندانستن،سرش کلاه نگذارن یا ازش سو استفاده نشه(معلموه که منظورم کی هست دیگه نه؟)دختر هم باید بدونه چیزهایی رو که یه مرد میدونه .شاید گاهی زور نمیزنه ،حمید این عقیده رو درباره خانمها داشت ومن یه جاهایی که دوست داشتم توانایی خودم رو توی اون کارها نشون میدادم)
شدیدا رقاص تشریف دارن و به کوچکترین صدایی در هر مکانی واکنش نشون میدن،گاهی ازشدت هیجان زیاد تکنو میزنه و گاهی
یه دوره ی کوتاهی بودش که دوست داشت سوار همه چی بشه و پیکو پیکو( به قول خودش) بکنه سوار بالشت، کیف باباش ،کتاب ،توپ کوچولو و هینطور موتور کوچولویی که روش یه پلیس نشسته وبا اهنگ بالا و پایین میشه.
لباسم رو از پشت میگیره و هوهو چی چی میکنه.
روی تاب که می شینه میخونه:آب آّب آباشی
به آّب بازی هم میگه:آب باججه به لپ تاپ می گه لب لاب
کلاه و عینک و دمپایی خیلی دوست داره.
به عینک می گه ایگی و البته به تل من که فکر میکنه اون هم عینکه و هر وقت میزندش روی چشماش میزارتش .
وقتی حسابی میرم توی درس خوندن و سرم پایینه با یک قیافه حق به جانب میاد و یه دستی سرم رو بلند میکنه تا بهش نگاه کنم.
جدیدا اقا پشت فرمون ماشین بابا میشینه و میرونه و کلی کیف میکنه ،یه موقعی که اشتباهی بوق میزنه ،لبهاش رو گاز میگیرهبا اون چهار تا دندون خیلی شیرین میشه
بلو واسه برو و بدو
ننون برای نکن که تنها کلمه ی ارتباطی بین خودش و امیرعلی هم هست.تا این دوتا بهم میرسن فقط یک سره بهم میگن ننون.
باباش واسه اش از کوچیکی می خوند یه پسر دارم شاه نداره و حالا خودش میگه ننانه
من واسه اش تند تند میخونم دستمال من زیر درخت البالو گم شده سواد داری؟ جیگر طلا میگه ننانی
دوپایی میاد روی پاهام وامیسته و من راه میرم.
هر روز خودش صدقه میاندازه توی صندوق کوچولویی که تو خونه داریم و بهش میگه :ادیگه
یه کاری که ما رو دیونه اش کرد وقتی بود که من مریض شده بودم و حمید دست میذاشت روی پیشونی ام تا ببینه تب دارم یا نه ،این کارو یاد گرفته بود و هر از گاهی یادش میاد و دست کوچولوی مهربونش رو میذاره روی پیشونی ام تا تمام دردهام از یادم برن.
اخرین چیزناراحت کننده اینکه پسرم بر اثر یک بیماری ویروسی یک شب روانه ی بیمارستان شد. شب بسیار سختی بود و امیدوارم خدای مهربون به این کوچولوهای نازمون محبتشرو فقط نشون بده و نگذاره این دستهای کوچولو زیر این سوزنها و انژوکتهای نامهربون برن.
امینطط


۶ نظر:

  1. اي جانم فداي رقاص كوچولوي مرتب ومنظم بشم.نگارجون عكساغيراولي براي من بازنشد متاسفانه.

    اميدوارم گرفتاريت خيرباشه وزودزودبرگردي دوستم

    پاسخحذف
  2. مریم مامان موژان۲۰ دی ۱۳۸۹ ساعت ۱۶:۱۴

    این علیرضا گلی منظم و بامزه رو حسابی بجای من ببوس نگار جون.امیدوارم زود زود حالش خوب بشه عزیزم.

    پاسخحذف
  3. برام قشنگ بود خواندن از این روزهای علیرضا

    پاسخحذف
  4. Arezoo HaghighatPanah را سرچ کن. خوشحال میشم آنجا ببینمت. شیطونکت را ببوس.

    پاسخحذف
  5. نگارجون من اونجانيستم.چون بافيل افكن هم نمي تونم بازش كنم.

    پاسخحذف
  6. اتفاقاتعريفش روشنيدم.من بااولتراكارميكردم الان هيچ جاروبازنميكنه.براي گرفتن وي بي ان بايدچي كاركرد؟

    پاسخحذف